سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اهل دانشگاهم

رشته ام الافی است.

جیب هایم خالی است.

پدری دارم . حسرتش یک شب خواب!

دوستانی دارم . همه از دم ناباب.

و خدایی که مرا کرده جواب.

اهل دانشگاهم.

قبله ام استاد است.

جانمازم نمره!

خوب می فهمم.

سهم اینده من بی کاریست .

من نمی دانم که چرا می گویند.

مرد تاجر خوب است.

و مهندس بی کار .

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست.

جشم ها را باید شست .

جور دیگر باید دید.

باید از ادم دانا ترسید.

باید از قیمت دانش نالید.

و به ان ها فهماند که من اینجا.

فهم را فهمیدم.

من به گور پدر علم و هنر خندیدم.






تاریخ : جمعه 90/2/9 | 10:13 عصر | نویسنده : فرزانه | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.