سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

نگاهی حسرت آلود در چشمان کلاغی  دیدم .

بینوا در حسرت رفتن به بارگاه معابد اشک می ریخت.

چرا اینگونه به مخلوقات نگاه افکنیم ؟

حال که چشمانمان هفت رنگ را می بیند چرا ما اینگونه مشکل پسند باشیم؟

کلاغ را همیشه سیاه ببینیم و کبوتر را سفید؟

وای که چقدر نیرنگ یک رنگی بر هم سوار می کنیم !

و برای خنده ای تصنعی خود را خوش مشرب می پنداریم!

آری کلاغ را در آینه دیدم ! هرچه دیدم سیاه دیدمش !

خم به ابرو آوردم و سیاهی را نپسندیدم  و کلاغ پر زد و رفت .

می دانم ، رفت سراغ آینه ای دیگر!

بینوا پنداشت آینه سیاه نشانش داد !

بسیار اشک ریخت . گمان کرد اشک چشمش سیاهی تنش را می شوید .

و من چه نادان بودم که سیاه را سیاه دیدم!

به یاد آوردم در کودکی بنان بر زمین می بردیم و فریاد می زدیم :

 کلاغ پر!

این نعره در گوشم پیچید !

تا کی کلاغ پر؟ کلاغ هم دوست دارد بماند ! عاشق شود و عشق بیند!

و افسوس که چه زشت نگاه می افکنیم !

اگر کلاغی سیاه کنار گلی زیبا بود، از هر دو روی می گردانیم و زیبایی گل را نیز انکار می کنیم .

باید بدانیم رسم شقایق بودن را!

خار بی هیچ در دل گل خانه نمی گزیند!

کلاغ برای تنفر و سیاهی بر زمین نمی آید!

لاله اهل دشت نیست و تیغ اهل بادیه !

خانه ی کبوتر گنبد نیست و خانه ی کلاغ خاشاک!

و چرا می نگریم که اگر کلاغی سیاه بر گنبدی طلایی رفت شوم است؟

ای بد اندیش ! بدان که نگاه تو شوم است ! بدان سیاهی کلاغ گنبد را سیاه نمی سازد!

بینوا کلاغ دل پاک هم هوای پاکان می کند .

همان گونه که دل سیاه تو نیز هوای پاکان می کند.

با پاکان هرچه سیاه باشند بنشین ، که قیاس سیاه ظاهر و سیاه باطن از سیاه اندیشی توست.

بیاید ایمان بیاوریم که کلاغ سیاه ، دل سفیدی دارد.

 

 






تاریخ : شنبه 90/1/13 | 4:47 عصر | نویسنده : فرزانه | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.